خبرنگار شهید "سردار وهاب شهرانی" | با همین دوربین، ضبط صوت و میکروفونم امشب به خط مقدم میروم
شهید وهاب شهرانی کُرانی
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی
«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ»
ما همه از خدائیم و بسوی خداوند باز میگردیم
بنده حقیر سراپا تقصیر وهّاب شهرانی فرزند شیرآقا اهل و ساکن کُرّان
وظیفهام پاسداری از انقلاب و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرکرد
متاهل دارای زن و یک پسر بنام یاسر هستم. از آنجا که امروز و امشب که دارم
این صحبتها را میکنم شب حمله وسیعی به بعثیون عراقی است. با توجه به صحبت
بعضی دوستان و در خواستهای این عزیزان بخود اجازه دادم که چند کلمهای هم
از خودم صحبت کنم؛ من که برنامه رادیوئی تهیه میکردم در رابطه با
خانوادههای شهدا، اگر پیام مکتوب یا بصورت گفتاری از شهیدان باقی مانده
بود، برایم جای بسی خوشحالی بود، زیرا میتوانستم آنها را به خوبی به مردم
برسانم.
با توجه به اینکه هر کسی خودش پیامی دارد و باید روشنگر راه
عدهای دیگر گردد. هر چند حقیر آن لیاقت را ندارم و مطئمن هستم، لازم
دانستم امشب که با کولهباری از گناه و معصیت میروم تا اگر خدا قبول
فرماید به دیدارش نایل شوم، کلماتی چند برای عزیزان صحبت میکنم، بنده در
سال 1339 در روستان کران در خانوادهای بسیار مستضعف و خانزده به دنیا آمدم.
تحصیلات
همانطور که بعضی دوستان و اهالی منطقه میزدج و شهرکرد و بعضی جاهای دیگر با بنده آشنائی دارند، دوران تحصیلات ابتدائیم را در همان روستای کران تمام کردم و سه سال دورة راهنمائی را با مشقت فراوان که همکلاسیهایم شاید بیشتر بیاد داشته باشند در آن سرما و کولاک شدید منطقه خودمان از [روستای] کران به فارسان میرفتم و درس میخواندم. بعد از آن با همّت برادر عزیز و بزرگوارم این نور چشمم. این برادری که همه چیزم از اوست، مظاهر عزیز که شبانه درس میخواند و روزها در ذوبآهن اصفهان کار میکرد و فشار طاقتفرسایی را تحمل میکرد، بنده توانستم در اصفهان ادامه تحصیل بدهم و تا دوم نظری ( رشته فیزیک ریاضی) در آنجا بودم. بعد هم در دبیرستان آیتا... شهید دکتربهشتی شهرکرد به تحصیل ادامه دادم. آمدنم به شهرکرد مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود. خوب کم و بیش با برادران در تظاهرات و راهپیمائیها شرکت داشتیم و برنامههای مختلفی را دنبال میکردیم. بعد از پیروزی انقلاب به کمیته رفتم و مدتی در آنجا بودم. بعد از مدتی سپاه تشکیل شد به سپاه آمدم و فعالیتهای خود را در قالب سپاه انجام دادم و دوباره به کمیته برگشتم.
همکاری با صدا و سیما
در کمیته فعّالیت میکردم تا اینکه از همه [کار] دست کشیده تا تحصیلات خود را
ادامه دهم، این بود که برادران از صدا و سیمای جمهوری اسلامی شهرکرد بنده
را دعوت کردند و خواستند که با آنها همکاری کنم. مدّت 9 ماه در آن مرکز
مشغول نویسندگی و گویندگی بودم. در همین اوقات بود که جنگ تحمیلی شروع شد.
بارها خواستم به جبهه بروم
بارها خواستم به جبهه بروم امّا چون پاسدار نبودم موافقت نکردند. زیرا آن
زمان فقط پاسداران به جبهه میرفتند. لذا تصمیم گرفتم، دوباره به سپاه
پاسداران انقلاب اسلامی بازگشتم و تاکنون که تقریباً مدّت 22 ماه است که
در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرکرد فعالیت دارم. از زمانی که به سپاه
رفتم بر حسب وظیفه شرعی مسئولیتهای مختلفی را بر عهده گرفتم. اکثر کارم در
روابط عمومی سپاه بود. برنامه رادیوئی سپاه را ادامه و اجرا میکردم. مدتی
هم به اداره کل ارشاد اسلامی استان دعوت شدم و در آنجا به خدمت مشغول گردیدم.
پس از طی مدتی از ارشاد به سپاه برگشتم و در سپاه شهرکرد در واحدهای مختلف
کار کردم. دوباره از طرف ارشاد اسلامی دعوت کردند که به آنجا بروم و باز
هم با مسئولیت قبلی و اضافه بر آن سرپرستی اداره کل ارشاد اسلامی را به
بنده واگذار کردند. تا اینکه مأموریتم در آنجا نیز به پایان رسید و به سپاه
رفتم و فعالیتهای خود را بار دیگر در قسمتهای مختلف آن، از جمله عملیات
سپاه ادامه دادم تا اینکه به اصرار برادرم به روابطه عمومی رفتم و این دفعه
نیز مسئولیت برنامه رادیویی را به عهدهام گذاشتند.
مسئول هماهنگی روابط عمومی سپاه
پاسداران شهرکرد
پس از مدتی که این لحظات عمرم جز آن حساب میشود بعنوان مسئولیت هماهنگی روابط عمومی سپاه پاسداران شهرکرد منصوب شدم. در تمام مسئولیتها سعی کردم آنطور که باید و شاید به نحو احسن کارم را انجام دهم.
از خدا میخواهم که مرا عفو کند
خودم میدانم و بیش از هر کسی هم میدانم که لغزشهایی هم داشتهام و الان که شاید آخرین لحظات عمرم را میگذرانم از خدا میخواهم که مرا عفو کند. امّا همین جا وصیتی به پدر و مادر و برادران و خواهران و دوستانم و کسانی که بنده را میشناسند بکنم.
اوّل حضور همه سلام عرض کرده و امیدوارم که مرا ببخشند و آنچه حق برگردنم
دارند حلال کنند. دوّم از برادر عزیزم برادر بزرگوارم مظاهر عزیز میخواهم
که مرا ببخشد و آنچه خدمت به من کرده و مرا در زندگیم یاری کرده و در این
مسیر حق قرار داده حلال کند و ببخشد . همینطور شیرویه عزیزکه در حرکتهای
بنده و زندگیم نقش مؤثری داشت. سلام عرض میکنم و از او نیز میخواهم که
مرا ببخشد و حقش را بر من حلال کند.
سفارش به پدر و مادر
از پدر عزیز، این پدر بزرگوارم این فرد فهمیده، این مرد زحمت کشیده میخواهم که بنده را عفو کند و ببخشد. از مادر مهربانم نیز کمال تشکر را دارم و بگویم ای مادر عزیز از اینکه میروم ناراحت نباش و مطمئن باش که در این راه جوانان بزرگی رفتند. عزیزان عزیزتر از حقیر رفتند. بزرگانی چون سردار شهید اسلام چمران عزیز و بهشتی رفتند. چه بگویم ،امام حسین(ع) و علیاکبر در این راه رفتند. از مادرم میخواهم که در همة حالت صبور باشد، ناراحت نباشد.
مادرم من دوست دارم که تو با همین روحیه قوی که اکنون داری به زنان روستایمان درس شهامت و شهادت طلبی دهی. دوست دارم باز هم در جلسههایی که گرفته میشود. دعوتهایی که میشوی جاهایی که میروی خانه اقوام و ... آنها را ارشاد و راهنمائی کنی. دوست دارم که تنها فرزندم یاسر عزیزم را مواظبت کنی و نگذاری که به او بد بگذرد. همین جا بگویم که چرا من اینطور حرف میزنم اوّل اینکه جلو احساساتم را و بار محبتهایی را که به من کردهاند نمیتوانم بگیرم. مدّتی که در جبهه بودم مریض شدم و سرماخوردگی شدیدی پیدا کردم و درست نمیتوانم صحبت کنم.
سفارش به خواهران و برادران
از خواهرانم میخواهم که مرا ببخشند و در سوگم گریه نکنند. از برادر
عزیزم علی میخواهم که همچنان در راه اسلام برود و بیشتر مواظب خودش باشد و
از دیگر برادرانم نیز تقاضا میکنم که درس خودشان را ادامه بدهند.
داریوش عزیز (نورا...) از این طلبه عزیز هم میخواهم که واقعاً به تحصیل خود ادامه دهد و در آینده روحانی بزرگواری شود تا بتواند به جامعه خدمت زیادی بکند. اما از کلیه دوستان، پسرعمویم، دائیهایم، پسرانشان، عموها و از همه خداحافظی میکنم و امیدوارم که اگر از بنده بدی دیدند مرا ببخشند و عرض کنم که بنده در دنیا چیزی نداشتم و اقساط وامی که به بانک استان شهرکرد بدهکارم ماهانه 930 تومان از حقوقم بپردازند. مقداری پول هم به یکی از برادران بدهکارم که همان مقدار را هم از یکی از برادران طلبکارم و به شیرویه گفتهام بگیرد و بپردازد.
فرزندم را در راهی که خودم رفتم تربیت کند
از همسرم میخواهم که فرزندم را در راهی که خودم رفتم تربیت کند. از کلیه عزیزان که در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و در مأموریتهای بازفت، اردل، ناغان، کوهرنگ، و تمام این استان، در رادیو و تلویزیون، اداره کل ارشاد اسلامی، کمیته انقلاب و دادگاه انقلاب، حزب جمهوری اسلامی و هر جای دیگر با بنده آشنا شدند و به هر طریق رفت و آمد داشتند، طلب بخشش میکنم.
به خدا بیشتر توجه
کنید
در این شب خدا، در این شب قدر، در این لحظاتی (ساعت 11 شب) که
آمادهایم تا برای حمله به خط مقدم اعزام شویم، به خون همه ی شهدای انقلاب
اسلامی و شهدای آینده و شهدای اسلام قسمتان میدهم که جز راه "اسلام فقاهتی"
راهی را نپیمائید. بیشتر به خودسازی پرداخته، غل و غشها و سیاست بازیها و
دیگر راههائی که انسان را به انحراف میکشند نروید. به خدا بیشتر توجه
کنید. انشاءا... خداوند اسلام و امام امت را یاری میکند و خداوند این بت
شکن زمان روح خدا و اسطوره و اسوة تقوی را حفظ فرماید.
با این امید و آرزو در این راه
گام برمیدارم
من در زندگی دو امید و آرزو داشتم و حالا به سه امید و آرزو مبدل شده، اول آرزو داشتم که امام عزیز را زیارت کنم که خوشبختانه موفق شدم و با خانوادههای شهدا بزیارتش رفتم. دوّم، اینکه به مکّه مُعَظّمه بروم، این آرزو برآورده نشد. سوم، اینکه قبر آقا امام حسین(ع) را زیارت کنم که با این امید و آرزو در این راه گام برمیدارم، اگر خدا بخواهد و مصلحت بداند.
با مأموریت تهیه گزارشات رادیوئی و
عکسبرداری از جبهه به اینجا آمدم
دوباره تکرار میکنم امشب که دارم صحبت میکنم هفدهم بهمن ماه سال 1361 است. در منطقه رقابیه، گردان ذوالفقار با مأموریت تهیه گزارشات رادیوئی و عکسبرداری از جبهه به اینجا آمدم که البته برادران با اعزام بنده مخالف بودند. به هر حال با اصرارهایی که شد اجازه دادند به جبهه بیایم.
گاهی اوقات در حضورش تندی کردم
و خوب شد یادم آمد سلامی هم خدمت امام جمعه عزیز و محترم و بزرگوار و دانشمندمان جناب آقای تقوی عرض کنم. گاهی اوقات در حضورش تندی کردم. امیدوارم که مرا ببخشید و سعی فرمایند مّدت بیشتری در این استان تشریف داشته باشند و مسائل واقعی جامعه را همانطور که میفرمایند باز هم گوشزد کنند. تا اینکه خطوط انحرافی در بین مردم رشد نکند و افرادی که مانند طبل توخالی هستند در رأس امور قرار نگیرند.
تا قبل از حمله میتوانی در جبهه باشی
از استاد عزیزم جناب آقای نبوی فرمانده محترم سپاه پاسداران استان
چهارمحال وبختیاری نیز معذرت میخواهم زیرا ایشان به بنده فرمودند تا قبل
از حمله میتوانی در جبهه باشی. امّا نتوانستم خودم را کنترل کنم. زیرا
پیرمردانی نود ساله و کودکانی 13 ساله در رزم شرکت کنند و جوانانی چون سرو،
نوعروسان خودشان را در خانه گذاشته و بدون هیچگونه چشمداشتی در این جهاد
مقدس شرکت کنند و بنده بینصیب بمانم؟! لذا من با اسلحهای که دارم، با همین
دوربین و ضبط صوت و میکروفونم امشب به خط مقدم میروم و با یاران با هم و پا
به پای آنها حرکت میکنم و میجنگم. امیدوارم که خداوند قبول کند و خداوند
ظهور آقا امام زمان(عج) را نزدیک گرداند. همچنین به روان پاک شهدای عزیزی
چون شهید مظلوم آیتا... دکتر بهشتی، شهید دستغیب، شهید رجائی، شهید باهنر و
دیگر شهیدان و شهید عزیزم این برادر عزیز بنده سعید لطفی که مظلوم زندگی
کرد و مظلوم شهید شد درود میفرستم. امیدوارم که بتوانم بزودی با آنها
دیدار کنم و از خداوند متعال عاجزانه طلب مغفرت مینمایم.
دیگر مزاحم عزیزان نمیشوم فقط دعایم این است:
اَللّهُمَّ اِنّا نَرْغَبُ اِلَیْکَ فى دَوْلَةٍ کَریمَةٍ : تُعِزُّ بِهَا الاِْسْلامَ وَاَهْلَهُ ، وَتُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَاَهْلَهُ ،
وهاب شهرانی
منابع:
دايرة المعارف فرهنگ اعلام شهداي استان چهارمحال و بختياري
دايرة المعارف وصيت نامه شهداي استان چهارمحال و بختياري
پرونده فرهنگي شهدا، اداره اسناد، انتشارات، هنري بنياد شهيد استان چهارمحال و بختياري
واقعا نقش بی بدیل شما در حوزه رسانه ستودنی است.